ارشيف

نامه سرگشاده يک جوان تبريزی به آقای عليرضا نوری زاده

در پايان متذکر می شوم به خاطر اهانتهايی که
به هويت فارسی و بعضی اشخاص نمودم ،اصلا پشيمان نيستم و عذرخواهی نمی کنم .اولا
اين نوع رفتار از اساتيد ودکترهايی همچون شما تلمذ گرديده است و من شاگرد بی سواد
را در اين خصوص تقصيری به گردن نيست که ، هرچه آموختم از شما بود . ديگر اينکه ،
اين اهانت حتی يک هزارم اهانت هايی نيست که در صد سال اخير به زبان و هويت ترکی (
همچنين زبان وهويت همه اقوام غيرفارس ) و مدافعان آن ، هم در گفتار و هم در عمل
گرديده است . يقينا ، ترازوی عدالت محق بودن اقوام غير فارس و من جمله ترکان آذری
را در اين مورد نشان می دهد .

 

با نام
و ياد عدالت

سخنی
چند با عليرضا نوری زاده و هم انديشان او قبل از هر چيز ، اميدوارم سلام و درود
اين جوان را ، از اين سوی کره خاکی و از شهر تبريز پذيرا باشيد . ديگر اينکه ،
اميد دوچندان دارم ، زندگی در جهان غرب طی ساليان متمادی ، آموزه تحمل انتقادات هر
چند ناخوشايند را ، حد اقل در مقام شنونده ، به شما استاد عزيز ياد داده باشد . و
اگر چنين امری تحقق نيافته ، چاره ای برايم نمی ماند که، يا به وجود دموکراسی در
جهان غرب ترديد کنم و يا ، اين امر را به خود بقبولانم که ، نحوه برخورد استاد با
مقوله دموکراسی ، در مواردی، دوگونه و يا چند گونه است . و در صورتی که مجبور به
انتخاب شوم ، مطمئنا دومی را برخواهم گزيد ، چون کوچکترين شکی به وجود دموکراسی در
دنيای غرب ، حد اقل در مقام مقايسه با کشور ما و به طور نسبی ، ندارم .

مدت
زمانی است که ، پای سخنان حکيمانه تان در رابطه با مسائل ايران و منطقه ، می نشينم
و خطوط اساسی انديشه هايتان در اين خصوص ، طبق آنچه به زبان آورده ايد و يا حتی
بنا به علل و مصالحی ، به زبان نياورده ايد ، برايم آشکار گرديده است . البته اين
موضوع را نيز برايتان روشن نموده باشم که ، اين حقير ، همچون شما ، نه دارای مدرک
دکتری هستم و نه يک تنه ، به اندازه يک حزب سياسی کار و فعاليت و بيدارگری می کنم
( آنگونه که خودتان در گفتگويی با يکی از کانالهای فارسی زبان فرموده ايد ) . بلکه
، فقط و فقط يک شهروند ترک زبان هستم ( اگر جرم و گناهی در خصوص ترک زبان بودن ،
از منظر شما و هم انديشانتان و جود نداشته باشد )که گوش به تفاسير و تعابير
استادان بزرگوار و دموکراتی همچون شما !؟ در مورد مسائل ايران و منطقه ، می دهم و
تا آنجايی که بتوانم ، آن بيانات را تجزيه و تحليل می کنم . اما استاد ، مرا
ببخشيد فراموش کردم ياد آور شوم که مدتهای مديدی است ، جمله گوهر باری نيز ، از
انسانی بسيار فرزانه و متفکری بزرگ ،آويزه گوشم گرديده است .جمله ای که ، طنين آن
از اعماق تاريخ و از گذر هزاران سال و از زبان يک انديشمند چينی به نام کنفوسيوس ،
کم مانده است که گوشم را کر کند و آن اينکه:

سرآغاز
تمامی ستم ها ، ستم بر واژگان است .

تلاشم
را بر اين متمرکز می کنم که ، با استفاده از اين جمله خردمندانه به عمق و درون
بعضی اصطلاحات رايج کنونی ، و به تاريک خانه اذهان آنانی که اين اصطلاحات را همچون
سقزی ( آدامسی ) در دهان می جوند ، راه يابم . زمانی که فرموده می شود : ملت ايران
، اقوام ايرانی ، تاريخ ايران ، فرهنگ ايرانی و امثالهم ،ناخودآگاه اين جمله
حکيمانه آن بزرگ مرد تاريخ باستان ، در مغزم همچون (( زنگ بيدارباش )) به صدا در
می آيد و وقتی با دقت در اين اصطلاحات تامل می نمايم ، ظلم عظيم پنهان در بطن و
تاروپود اين واژگان ، لرزه بر اندامم می اندازد . بيائيد کمی در مورد ظلم نهفته در
پيش فرض (( ملت ايران )) کنکاش کنيم . اين جستجو به درازا نخواهد کشيد و شما را
خسته نخواهد کرد .

تا
آنجا که توانسته ام متوجه شوم ،معنی (( ملت ايران )) در ذهن و فکر شما و هم
انديشانتان چيزی نزديک به اين است : مردمی بزرگ با پيشينه قديمی ( البته هفتاد
ميليونی ) ، با زبانی مشخص و واحد ( فارسی ) و فرهنگی غنی ( ايرانی ) که دارای
تاريخ بسيار کهن ( دو هزاروپانصد ساله ) و درخشان و نيز سرزمينی ديرين ( ايران )
می باشد . و در منصفانه ترين تعريف تان ، ملتی که دارای اقوام کوچکی همچون آذری ها
، کردها ، خوزستانی ها ، ترکمن ها ، گيلکی ها و غيره نيز می باشد که ، آنها را در
طول تاريخ و در دامن پر مهر خود پرورده است ، و لطف و مرحمت مادرانه خود را در اين
دوهزارو پانصد سال گذشته ، خصوصا اين صد سال اخير ،هيچگاه و هيچگاه از آنها دريغ
نداشته است . بسيار خوب ، بد نيست کمی هم در مورد تعريف ملت از منظر علوم اجتماعی
و سياسی تعمق کنيم و اين تعمق را پيچيده ننمائيم . عنصر مشترک تمام تعاريفی که در
مورد واژه ملت وجود دارد ، اين است که : ملت يک گروه بزرگ انسانی است که ، عامل
پيوند آن يک زبان و فرهنگ و آگاهی مشترک هست و از ديگر ويژگيهای آن ، سکونت در يک
قلمرو جغرافيايی نيز می باشد . نيروی پيوند دهنده ملت از احساس تعلق قوی به زبان ،
تاريخ ، دين و فرهنگ خويش بر می خيزد . با استناد به اين تعريف ، گاه ممکن است ،
ملتی فاقد خودمختاری سياسی و يا دولت باشد . نيز مسلم است که عامل زبان در فرهنگ
يک ملت عنصر بسيار مهم وتعيين کننده ای است . آيا طبق اين تعريف جمعيت هفتاد
ميليونی ساکن در ايران يک ملت واحد محسوب می گردد ؟ آيا علمی تر ، درست تر و
منصفانه تر اين نيست که ، با توجه به هويت زبانی متفاوت ملل ساکن در ايران ، به
جای واژه (( ملت ايران )) تعبير (( ملت های ساکن در ايران )) به کار برده شود ؟
آيا زبان ترکی و ياآذری به اصرار موکد شما ، با مشخصه زبانی خاص ( از مجموعه
زبانهای التصاقی ) ، چيزی متفاوت از زبان فارسی با مشخصه زبانی خاص خود ( از
مجموعه زبانهای تحليلی ) نيست ؟ همچنين، آيا زبان عربهای ساکن در ايران ، با مشخصه
زبانی خاص خود ( از مجموعه زبانهای قالبی ) ، چيزی متفاوت از زبان فارسی نمی باشد
؟ و آيا زبان کردی ، با وجود هم خانوادگی با زبان فارسی ،باز هم ، چيزی کاملا
متفاوت از زبان فارسی نيست ؟ و به همان نحو زبان ترکمنی و بلوچی ؟ صحيح است که
عامل دين ( اسلام ) وجه مشترک تمام ملت های ساکن در ايران است ، اما تفاوتهای
اساسی و ريشه ای در خصوص زبان و هويت ، مابين ملل ساکن در ايران وجود دارد . نيز
،مفهوم ملت به معنای امت يک دين دير زمانی است که ، کاربرد علمی خود را از لحاظ
علوم اجتماعی از دست داده است . زمانی که مقصود از واژه ((ملت ايران )) ، ملتی است
که به زبان فارسی تکلم می کنند و بر اساس اين پيش فرض ،زبان وهويت ملل غير فارس در
داخل ايران ، عمدا ناديده گرفته می شود ، آيا اين اصطلاح ظالمانه نيست ؟ آيا اين
اصطلاح در بطن خود ،حکايت از وجود سياست آسيميلاسيون در مورد ملل غير فارس زبان
نمی کند ؟ وقتی بنا چنين گذاشته شود و ملت های متفاوت از نظر زبانی ،يک ملت واحد (فارس
زبان ) انگاشته شوند ، اين انگاره ظالمانه سر آغاز ستم های بعدی در حق آن ملت ها
خواهد بود . شايد اعتراض کنيد و مدعی شويد که ، وجود اقوام ايرانی را قبول داريد
،اما تعريف قوم چيست ؟در واقع تعريف قوم نيز دراساس چيز متفاوتی از تعريف ملت نيست
.قوم نيز ، يک گروه انسانی بشمار ميرود که ، دارای زبان ،تاريخ ، آداب و رسوم و
سرزمين مشترک هست و تفاوت آن با ملت اين است که ،پيوستگی سه عنصر ملت ، دولت وکشور
در روزگار ما و عهد مدرن ،بعد سياسی قوی به مفهوم ملت ميدهد . اين نيز حاصل پروژه
ايجاد ملت و يا ملت سازی است ،ولی با اين همه ، عناصر فرهنگی در تعريف ملت غلبه
دارد . در واقع قو م، ملتی فاقد دولت و خود مختاری سياسی است . اما واژه اقوام در
زبان شما و هم انديشانتان ، چنان به کار برده می شود که گويا ، بار معنايی واژه
قوم در مقايسه با ملت ،اندک ، کوچک و حقير و عقب افتاده است . و يا اينکه قوم از
شکم ملت زائيده شده است و فرزند کوچک آن می باشد . کوچک انگاشتن اقوام ساکن در
ايران ، قبل از هر چيز ، ديد و نظری تنگ و کوچک و غرض و مرضی بزرگ می طلبد . ديگر
اينکه ، تعريف اين ايرانيت چه می باشد که دارای اقوامی نيز هست ؟ در واقع ايران (
ايران ويچ ) بيشتر نام يک منطقه جغرافيايی است که ، در اوستا از آن نام برده شده
است و آن بنا به گفته اوستا، منطقه ای کوچک در آذربايجان بزرگ بوده است . اما
فردوسی بنا به توصيه کارخانه اسطوره سازی شعوبيه ،در تخيل خود و با استفاده از آن
واژه ، کشوری افسانه ای و بسيار پهناور با نام ايران خلق کرده است که ، هيچ صحت و
انطباق تاريخی و جغرافيايی ندارد . در شگفتم که چگونه نام يک منطقه جغرافيايی به
مردمی داده می شود که، نام آن منطقه با استخراج از يک منبع ، غلو ذهن شخصی بنا به
توصيه يک گروه می باشد . شگفت تر آنکه ، مردمی به اين نام ( ايران ) به هيچ وجه در
تاريخ گذشته وجود نداشته است . و شگفت ترين اينکه ، نام يک کشور معرف هويت ملی
مردمان آن نباشد . مثلا ،فرانسه نام کشور ملت فرانسوی زبان ، ايتاليا نام کشور ملت
ايتاليايی زبان ، عربستان نام کشور ملت عرب زبان ، چين نام کشور ملتی از زبان
ونژاد چين و امثالهم می باشند . در حاليکه از نظر شما ، ايران نام کشور ملت فارس
زبان قلمداد می گردد و عنصر مرکزی در ايرانيت و هويت ايرانی ، فارسيت و فارس زبان
بودن بشمار ميرود و اقوام ايرانی همچون فرزندانی انگاشته می شوند که ، از شکم و يا
دنده چپ مادر خود به دنيا آمده اند . زمانيکه منظور از ايرانيان ،فارس زبانان
هستند ، معنی اقوام ايرانی نيز در اذهان آغشته به اين تعريف ،چيز متفاوتی نخواهد
بودو هويت زبانی و قومی شان منشعب و نشات گرفته از ايرانيتی با پيش فرض فارسيت
قلمداد خواهد گرديد . به عبارت ديگر در تخيل تان ، درخت ايرانيت دارای شاخ و
برگهايی ( همچون آذری ، کردی ،خوزستانی ، ترکمنی ،بلوچی ، گيلکی وغيره ) می باشد
که ، نمی توان آنها را مستقل از تنه اصلی (فارسيت ) به حساب آورد . اين طرز فکر ،
برايتان چنان جنبه تقدس پيدا کرده است که ، کوچکترين انتقادی را در اين مورد بر
نمی تابيد . آيا باتوجه به تفاوت هويت زبانی و قومی اقوام ساکن در ايران نسبت به
مردم فارس زبان ، عبارت (( اقوام ساکن در منطقه جغرافيايی ناميده شده ايران ))
درست تر از واژه اقوام ايرانی نيست ؟ و آيا بدين ترتيب واژه (( اقوام ايرانی ))
نيز يک واژه ظالمانه نمی باشد ؟

اکثر
کتابهای تاريخی در رابطه با تاريخ ايران ، محصول کارخانه تاريخ سازی در دوران
حکومت پهلوی ها ، بعد از انقراض سلسله قاجاريه هستند و قسمت اعظم آنها دراين نکته
اتفاق نظر دارند که ، دوهزار و پانصد سال قبل ، ده قبيله هخامنشی از نژاد پاک آريايی
، با فرهنگی غنی و از استپ های روسيه کنونی به اين سرزمين عزيمت فرمودند و مردمان
ناپاک و بی تمدن بومی ساکن در اين مرز و بوم را متمدن و پاک کردند . و از آن زمان
تاريخ ايران زمين شروع گرديد . با اينکه در طول اين دوهزار و پانصد سال گذشته
مقدونيان ، اعراب ، ترکها و مغولان ناپاک و بی تمدن ( از نظر شما ) به ايران زمين
و مردم پاک آن هجوم آوردند ( منکر وقايع تاريخی نيستم ) و سعی در از بين بردن آثار
ماندگار و زيبای فرهنگ و تمدن اين مردم و ناخالص کردن خون آريايی و از بين بردن
زبان آنها داشتند ( و اين منابع تاريخی متاسف هستند از اينکه ، چنين جنايت نژادی
در آذربايجان عملی گرديد و مغولان با تجاوز به زنان پاک دامن نژاد آريايی ، يک شبه
، باعث تغيير زبان ايرانی ( فارسی) آنها به زبان ترکی گرديدند ، نيز ، همانند اين
قضيه با حمله اعراب به ايران اتفاق افتاد ) ، اما خون آريايی به همت قدرت معجزه
گريش ، همچنان پاک و خالص ماند و بدين گونه زبان ( فارسی ) و فرهنگ ايرانی از اين
رهگذر ، ازگزند حوادث مصون گرديد و نهايتا فرزند خلف آن نژاد پاک رضاخان کبير (
احتمالا به هنگام تيمار اسب ها برای اربابان انگليسی اش ) ، توانست ازارتباط خونی
خويش با پدران هخامنشی اش در دوهزار و پانصد سال گذشته ، آگاه گردد و با به کار
گيری ذره ای از قدرت آن خون معجزه گر ( در بريدن سر مشروطه تازه به دنيا آمده ) ،
ايران را از دست اهريمنان نجات داده و دولت و سلطنت برحق آن نژاد پاک را مستقر
نمايد . آيا اين اراجيف دلچسب از نظر بعضی اشخاص و گروهها را ، ميتوان تاريخ ناميد
؟ آيا تاريخ شامل داستانهای سحر آميزی می گردد که ، تنها در جهت منافع عده ای خاص
نوشته می شوند ؟ و اگر اين داستان تاريخ ناميده می شود ،آيا ظلمی در حق تاريخ به
معنای واقعی کلمه انجام نگرفته است ؟ البته اندکی از کتابهای تاريخ محصول کارخانه
تاريخ سازی پهلوی ، به مردمان قبل از عزيمت ويا به سخنی درست تر هجوم وحمله
هخامنشيان اشاره می کنندو حتی تاريخ ده هزار ساله ای نيز برای اين مرز و بوم می
نويسند . اما با اين وجود ، يا از هويت زبانی و قومی و فرهنگی اين مردمان سخنی به
ميان نمی آورند و آن مقوله را مجهول می گذارند و يا اگر در اين باره زبان به سخن
گشودند ، سعی می کنند هويت زبانی و قومی آن مردمان را عين و يا هم خانواده با هويت
نژاد پاک آريايی ( نمی دانم کدامين آريايی؟ ) جلوه دهند ، و اگر هم انصافی به خرج
داده و اعتراف کنند که ، هويت زبانی و قومی آنها چيزی متفاوت از هخامنشيان بوده ،
زيرکی نموده و در مقدمه کتابهای تاريخ و به طرز خيلی کوتاه و مختصر به آنها اشاره
می کنند و تلاش دارند ، فرهنگ و تمدن آنها را بی تاثير و بی اهميت نشان دهند و
نهايتا نقطه شکوفايی تاريخ ايران را ، مقارن با عهد هجوم هخامنشيان معرفی نمايند .
ادامه داستان بعد از هخامنشيان نيز معلوم و مشخص است . کارخانه تاريخ سازی عهد
پهلوی که ، با استفاده از واردات داستانهای رمانتيک درباره نژاد آريايی از اروپا ،
در پی يافتن ريشه هايی قديمی برای ايرانيت ( فارسيت ) بود ،با مهارت بسيار زياد در
پل زدن بين زبان فارسی کنونی ( که ريشه های اصلی آن در افغانستان می باشد وتاريخ
چندان ديرينی ندارد ،چون که بعد از برآمدن اسلام رشد و نمو يافته است ) و زبان
دوران ساسانی ( با عنوان فارسی ميانه ) و از آنجا به زبان دوران هخامنشی ( با نام
فارسی قديم ) ، به دنبال تدوين تاريخی قديمی تر برای زبان فارسی کنونی و جعل گذشته
تاريخی دور و دراز برای آن زبان بود . البته در اين ميان توانست که اذهان نامسلح
به علم را ، هم در داخل ايران و هم در خارج از آن ،فريب دهد . کارخانه واژه سازی
عهد پهلوی نيز در اين اثنا بی کار ننشسته بود و با بيرون کشيدن بعضی واژه ها از
زبان مرده آن دوران و استفاده از آنها در فارسی کنونی ، سعی در باورانيدن اين دروغ
داشت که فارسی کنونی ، ادامه و دنباله آن زبانهاست . حال آنکه فهلويات شعرای
شيرازی ،که زبان مادری شان فهلوی بود ، اما به زبان فارسی شعر ميسرودند ،پرده از
اين جعل تاريخ برای زبان فارسی بر می دارد و نشان می دهد زبان مادری آنها ( فهلوی
) که در واقع ادامه و دنباله زبان دوران ساسانی است ، چيزی کاملا متفاوت از زبان
فارسی می باشد . البته کارخانه اسطوره سازی شعوبيه نيز در نزديک به هزار سال قبل ،
جنبه تقدس اسطوره وار به اين تاريخ بخشيده بود که ، اين قدسيت باعث خشم مومنان به
اساطير ، به شاعر بزرگی همچون احمد شاملو گرديد که سعی در انتقاد علمی و عاقلانه
از اين جعل اساطير داشت . البته عفو کنيد ، قصداين را ندارم که به شما درس تاريخ داده
باشم . چون ميدانم که مدرک دکتری داريد و يک تنه به اندازه يک حزب سياسی کار و
فعاليت و بيدار گری می کنيد.از طرفی ديگر ، منکر عزيمت و يابه سخنی درست تر هجوم
هخامنشيان نيز به اين مرزو بوم نيستم . بلکه می خواهم اين نکته را روشن کنم که :
اولا تاريخ ايران با هخامنشيان شروع نمی شود . دوما ، هخامنشيان ( آنگونه که
کتابهای تاريخ کارخانه تاريخ سازی پهلوی ادعا می کنند ) به هيچ عنوان ، از استپ
های روسيه، چهارپاو پارس کنان ، به اين مرز و بوم فرهنگ و تمدن نياوردند و سوما
اقوام و بوميان قبل از هجوم هخامنشی بی تمدن نبودند. بلکه برعکس ، اکتشافات تازه
تاريخی ( که مطمئنا شما علاقه چندانی به آنها نداريد )حاکی از اين است که ، هويت
زبانی و قومی ساکنان قبل از هجوم هخامنشی به ايران ، متفاوت از آنها و عمدتا
التصاقی زبان بوده اند ( ايلاميها در غرب ، قوتتوها و مانناها در آذربايجان ، سومريها
در بين النهرين وغيره .. . ) که هزاران سال قبل از هجوم هخامنشيان در اين سرزمين
ساکن بوده اند و دارای فرهنگ و تمدنی غنی که ، تاثير فراوانی از لحاظ فرهنگ و تمدن
بر روی هخامنشيان داشته اند .برتری هخامنشيان به برکت توحش ژنتيکی شان برتری نظامی
بود ،اما از لحاظ فرهنگ و هنر کاملا مغلوب اقوام شکست خورده از نظر نظامی بودند ،
همچنانکه روميان با وجود برتری نظامی بر يونانيان ، از لحاظ فرهنگ و هنر مغلوب
آنها بودند . توحش و بربريت نژاد پاک آريايی تا بدانجا رسيده بود که اقوام مغلوب ،
لقب (( پارس )) به معنی حيوان درنده در زبان بومی خودشان را به آنها داده بودند .
در نهايت تمام تلاشهای کارخانه مذکور ،توانست تاريخ ايران را معادل با تاريخ ساخته
شده فارس نشان دهد .واين کالای توليد شده را به اذهان مصرف کننده ای برساند که ،
منافعی مستقيم و غير مستقيم از اين رهگذر دارا می باشند .بی حکمت نيست که گفته اند
: تاريخ را حاکمان می نويسند .

اين
واژگان ظالمانه که ثناگويان ورد زبان نافعان آنها گرديده اند ، راهگشای سياستها و
پروژه های ستم آميز ، در حق ملل غير فارس ، در گام بعدی شدند . حکومت پهلوی و
اسلامی در نزديک به صد سال اخير ، با استفاده از پروژه ملت سازی و يا ايجاد ملت به
مفهوم مدرن آن که از دستاوردهای مدرنيته می باشد ، توانست با سياست آسيميلاسيون و
تحليل زبان و هويت ملل غير فارس در درون زبان وهويت فارس ، تا حدودی ، موفقيتهايی
در سلطه فرهنگی بر آنها و فارسيزه کردن شان بدست آورد . اين پروژه تنها بوسيله
تدريس زبان فارسی ( به عنوان زبان تعليم و تربيت و زبان رسمی ) در مناطق غير فارس
نشين ، به مرحله اجرا گذاشته نشد ، تغيير نامهای مکانهای جغرافيايی غير فارس نشين
( من جمله تغيير نام کوهها ، رودها ، روستا هاو امثالهم در آذربايجان ) ، تحقير و کوچک
انگاشتن زبان و هويت آنها ( همچون عرب تر دامن ، ترک خر و کرد فلان و غيره ) و
گذشته تاريخی شان ،نيز نشان دادن آنها به عنوان دشمنان ايران ، تبليغ در خصوص عظمت
گذشته تاريخی و تمدن ايران ( فارس ) به عنوان ملتی بزرگ ( تمدن عظيم و ملت بزرگی –
هخامنشی – که از دادن حتی يک فيلسوف و رياضيدان و يا شاعر و اديب ، مثل آنچه در
يونان ومصر و چين باستان وجود داشت ، عاجز بود ) که کالايی توليد شده در کارخانه
تاريخ سازی پهلوی بود ، القا اين نوع انديشه به ناخود آگاه ملل غير فارس که ، برای
رسيدن به درجات بالای انسانی و تمدن ، نخست بايد هويت حقيقی و قومی خويش را انکار
نموده و فارس شد ، و سياستهايی از اين قبيل که شما بهتر از من ، از چگونگی آنها
آگاه هستيد ، مکانيزمهايی بودند که سلطه و ستم فرهنگی بر ملل غير فارس را امکان
پذير کردند . در بعد ستم اقتصادی ذکر اين نکته کافيست که ، غارت و چپاول ثروت
ومنابع طبيعی غنی اين ملل به نفع مرکز ( در هر دو رژيم ) ، چگونه باعث فقر و
تنگدستی بيش از پيش آنها گرديد . و نيازبيشتری به توضيح ظلم سياسی انجام گرفته بر
اين ملل نمی باشد . اعليحضرت پهلوی تان در کل می فرمودند که : حکومت بر يک مشت
گوسفند افتخار چندانی ندارد . و در بين اين گوسفندان سرکوب آنهايی که ، به دنبال
جريانهای هويت طلبانه ( البته تجزيه طلبانه از نظر شما ) در آذربايجان و کردستان و
ترکمنستان و مناطق عرب نشين بودند و به خاک و خون کشيدن آنها در اين مناطق ، نمونه
بارز اين ستم سياسی در رژيم گذشته می باشد . و اما احتياج بيشتری به توضيح اعمال
حکومت اسلامی در اين باره نيست ، زيرا: آنچه عيان است چه حاجت به بيان است .

مجموعه اين کردارها به عنوان يک تز ، آنتی تز
خود رانيز در بر دارد . و آن اينکه : بيداری وآگاهی ملی در ميان ملل غير فارس
بعداز مرگ کمونيسم در شوروی ، باور با سکولاريسم در نزد اين ملل متعاقب ظلم و تعدی
های حکومت اسلامی ، و پنبه شدن داستانهای آريايی و فارسی در اثر اکتشافات تازه
تاريخی ، روز بروز در حال فزونی است .اين ملل با اعتقاد به اينکه ، ديگر دوران
ايدئولوژيها به پايان آمده و نيز بااعتقاد به اصول جهانی دموکراسی و حقوق بشر ،
خواهان احقاق حقوق انسانی و ملی خويش در ابعاد فرهنگی و سياسی و اقتصادی ، به طور
کاملا برابر ، در قالب حد اقل يک سيستم فدرالی به معنای واقعی کلمه هستند (بر روی
واژه حد اقل سيستم فدرالی تاکيد می کنم ، مطمئنا بيشتر از آن نيز حقوق حقه انسانی
و طبيعی اقوام ساکن در ايران می باشد ) . ديگر دوران آن به سر رسيده است که ،
ايدئولوژيها بتوانند ملل متفاوت از نظر فرهنگی را ، به نفع يک ملت و هويت ديگر
فريب دهندو آنها را زير سلطه نگهدارند . مرگ کمونيسم در شوروی و استقلال جمهوری
های تازه ، نمونه بارز اين مسئله می باشد . ايدئولوژی پان ايرانيسم فارس محور در
زمان سلطنت پهلوی ها که ، سعی در سلطه بر ملل غير فارس داخل ايران داشت و در عين
حال می کوشيد خود را به آن سوی مرزهای ايران صادر کند ، کار آيی و جذابيت خود را
از دست داده است و باتوجه به تعدد همسايگان ترک و عرب ايران در حال حاضر و احساسات
ضد ترکی و ضد عربی اين ايدئولوژی ،با موانع جدی روبرو گرديده است . و کتاب مقدس آن
( شاهنامه و يا سگ نامه فردوسی ) نيز ، کوچکترين اهميتی برای کسی ، حتی برای توده
فارس زبانان ندارد. همچنين ، ايدئولوژی پان اسلاميسم شيعی محور نيز که در حال حاضر
، در داخل مرزهای ايران ملل غير فارس را( چه از نظر دينی و چه از نظر قومی ) تحت
سلطه قرار داده است، در خارج از مرزهای ايران به علت سنی بودن اکثر همسايگانش ،
بامشکلات زياد دست به گريبان است . در زمانيکه دوران ايدئولوژيها به سر رسيده ،
اصرار در تحقق بخشيدن و صدور آنها ، کاری عبث و بيهوده خواهد بود و مطمئنا عکس
العمل های قوی ، شديد و همانند را در برابر خود خواهد يافت .

با
وجود اين همه ، در حال حاضر موانع عمده وجدی در سر راه احقاق حقوق ملل غير فارس
ساکن در ايران ، وجود اين دو ايدئولوژی پوسيده و نافعان آنها می باشند ، که هم در
داخل کشور و هم در خارج از آن ، با وجود تفاوت در ايدئولوژی ، در موارد مهمتری دست
همه شان در يک کاسه می باشد. و برايشان مهمتر از همه چيز ، حفظ زمين بازی ( ايران
) باشرط آقايی و سروری بر آن و نوکر نگهداشتن اقوام است . شکی ندارم در اينکه با
برادران هم زبانتان اختلاف ايدئولوژيک داريد ، اما کوچکترين ترديدی نيز ندارم که ،
در خصوص مخالفت با ،دادن برابری و آزاديهای تمام عياربرای اقوام ساکن در ايران ،
با جمهوری اسلامی هم زبان و هم دل ايد . البته که زيرک تر از آن هستيد که ، اين
مسئله را بر زبان بياوريد ( هر چند گاه گداری دانسته و يا ندانسته ، انديشه های پس
ذهنی تان را در اين باره برملا می کنيد ) . شعار دموکراسی و حقوق بشر برای
ايرانيان منسوب به هر قوم و مذهبی را ، هميشه سر می دهيد و اين واژه ها را همچون
آدامسی در دهان ، جهت فريب اذهان اقوام ( خصوصا آنهايی که دارای جمعيت زيادی هستند
) می جويد . و از اقوام می خواهيد که ، به ريسمان دموکراسی و حقوق بشر چنگ بزنند
.اما ذره ای ترديد ندارم که ،اگر اين اقوام به ريسمان دموکراسی و حقوق بشر مورد
نظر شما چنگ بياندازند ، نهايتا در چاه پان ايرانيسم فارس محور افتاده و گرفتار
خواهند شد . برای سنجش ميزان دموکرات بودنتان ، کافيست که شخصی در کانال تلويزيونی
تان ( صدای آمريکا ) کوچکترين انتقادی به ايدئولوژی تان و سردمداران ونافعان آن در
حکومت قبلی ( پهلوی ) بکنند . همکاران مطبوعاتی تان ( که وظيفه شان دراصل بايد بی
طرفی مطبوعاتی باشد ) فورا سعی می کنند که صدای او را به هر طريق ممکن خفه کنند و
نشان دهند که ، چقدر نمک شناس جيره و نان و نمکی هستند که در سفره گسترده شده
حکومت قبلی خورده اند . از اين رهگذر ، تجزيه و تحليل نکته نظراتتان در خصوص مسائل
ايران و منطقه ، واقعی تر خواهد بود .

سعی می
کنم نکته نظرات اساسی تان را درباره مسائل ايران به خاطر بسپارم . می فرماييد که
برای حکومت اسلامی ايران ، تنها مسئله اشخاص و گروههای خودی و غير خودی وجود دارد
( البته نمی گويد که در بين غير خودی ها – توده ملل ساکن در ايران – غير خودی تر
هايی – توده ملل غير فارس در ايران- نيز وجود دارد ) ، همچنين ، مدعی هستيد که
حکومت اسلامی ايران يک حکومت ديکتاتوری با مشخصه های يک سيستم توتاليتر می باشد که
، در داخل جامعه ايران تمام آزادیهای فردی و گروهی ( سازمان يافته و حزبی ) و ساير
آزاديهای مدنی ، اعم از آزادی بيان و انديشه ، آزادی مذاهب و غيره را سرکوب می کند
، دموکراسی به معنای واقعی کلمه در جامعه ايران وجود ندارد ، حکومت پايگاه مردمی
در جامعه ندارد و غيره… ( در صحت تمام اين بيانات کوچکترين ترديدی ندارم ) و راه
چاره را در اتحاد اپوزيسيون بر عليه حکومت مستبد اسلامی می دانيد و البته در اين
تدبير ،تمايل زيادی داريد که اپوزيسيون داخل کشور با اپوزيسيون خارج از کشور در
ارتباط تنگاتنگ باشند ، و صد البته که حمايت جهان غرب و در راس آن ايالات متحده
آمريکا از اين شيوه مبارزه ، مطلوبترين نوع روش برخورد جهان دموکراسی با جمهوری
اسلامی در نظرتان می باشد .

اما ،
بزرگترين وحشت تان اين است که ،برخورد نظامی بين جمهوری اسلامی و ايالات متحده
صورت پذيرد . هزاران دليل می آوريد که جنگ وبرخورد نظامی آمريکا با جمهوری اسلامی
به ضرر ايرانيان خواهد بود . اينکه: جمهوری اسلامی به دنبال ايجاد بحران جنگی در
منطقه می باشد ،بحران جنگی برای جمهوری اسلامی يک نعمت به حساب می آيد ، بحران
جنگی عمر جمهوری اسلامی را طولانی می کند ، اين بحران بهانه ای برای جمهوری اسلامی
است که مردم را در داخل به اتهام همکاری با دشمن سرکوب کند ، جمهوری اسلامی در
سايه بحران جنگی قوی تر خواهد بود . دلائلی هستند که برای مخالفتتان با جنگ و
برخورد نظامی ارائه می دهيد . امامهمترين دليل مخالفتتان را با اين شيوه هيچ گاه
عيان و بيان نمی کنيد ( دانستن آن چندان سخت نيست ). کاملا درست می فرماييد که
بحران جنگی به نفع جمهوری اسلامی است . اما ، ميدان بحران خيلی مهمتر از اين مسائل
می باشد . اين سخنان زمانی درست خواهد بود که ميدان بحران ، لبنان ، فلسطين ، عراق
، افغانستان و يا هر جايی غير از خاک ايران باشد . اما اگر ميدان بحران خاک ايران
باشد ، استدلالتان چندان درست نيست .در اين صورت بحران برای جمهوری اسلامی ( و
البته شما وهم انديشانتان ) نه يک نعمت ، بلکه يک بلا خواهد بود و جمهوری اسلامی
با تمام شاخ و شانه کشيدن هايش ، تا حدودی از اين امر ، همچون شما واهمه دارد .
اگر با جنگ و برخورد نظامی مخالف هستيد ، بيشتر به اين دليل است که می ترسيد در
نتيجه جنگ ، ماشين نظامی جمهوری اسلامی تخريب گردد ، کشور از نظر اقتصادی فلج شود
وفقدان يک قدرت مرکزی به اقوام ناراضی و ستم ديده ،اين فرصت را بدهد که به دنبال
احقاق حقوق پايمال شده شان به پا خيزند ، البته که اين به ضرر ايرانيان ( فارسيت و
سلطه آن ) خواهد بود . واهمه تان از احقاق حقوق اقوام ستم ديده ، نشان از ميزان
دموکرات بودنتان دارد و از اين وحشت جانگداز است که ، مدام برای دستگاه دولت
آمريکا نسخه می پيچيد تا گزينه نظامی را برای برخورد با جمهوری اسلامی کنار بگذارد
. البته که جمهوری اسلامی در اين بين ، از چنين تفکر و اقدامات شما عزيزان ممنون
می باشد ، و خود نيز برای تقويت اين نوع فکر ، اکبر گنجی و امثال او را به عنوان
سفير مخالف با جنگ و برخورد نظامی ، به بيرون از کشور و آمريکا رهسپار می کند .
نيز ، در تعامل با شما بزرگواران و از اين رهگذر است که، جمهوری اسلامی اجازه می
دهد در داخل ايران ارتباطاتی داشته باشيد ، و الا نوکر حلقه به گوشتان پيمان پاک
مهر ( جوجه ايرانيست ) ، به اين راحتی نمی توانست در تبريز پرسه بزند و در سايت
اينترنتی اش ( تبريز نيوز ) برايتان اخبار و گزارشات نادرست و غير واقعی در مورد
آذربايجان ( مثل اينکه ، آذربايجان تمام درد خود را فراموش کرده و روز و شب به اين
مسئله اهتمام می ورزد که جزاير سه گانه تنب کوچک ، تنب بزرگ و ابوموسی در جنوب ،
ايرانی است و ايرانی خواهد ماند ) تهيه کند . در حاليکه فعالان ترک آذری به بهانه
های مختلف روانه زندان و شکنجه می شوند . البته اين نوع برخورد با فرزندان ناتنی ،
از نظر آقايان کاملا عادی است .

از طرف
ديگر می دانيد که، جمهوری اسلامی تا آنجا که امکان دارد از در مصالحه با آمريکا
وارد نخواهد شد . چون به هر حال به شعارهای ايدئولوژيک خود پايبند است ( در اين
ميان تا حدودی زندانی شعارهای انقلابی خود است و مسئولين بلند رتبه آن بايد پاسخ
گوی تند روانی باشند که پشت سرشان نماز می خوانند و انتظارات آنها را بر آورده
کنند ) ، و با اينکه تحت فشارهای سياسی و اقتصادی قرار دارد ، به هيچ عنوان از
اصول اساسی ايدئولوژی خود روی بر نمی گرداند .شايد در يک مقطع زمانی به اين امر
رضايت دهد که ، صدور ايدئولوژی اش را متوقف کند ، اما از مسند قدرت در داخل ايران
دست برنخواهد کشيد و در پی اين است که برای از دست ندادن قدرت ، دست به هر کار و
معامله ای بزند . فکر دست يافتن بر بمب اتمی بيشتر در اين راستا است و گمان وی بر
اين است که، بدين گونه حکومت خود راتا ابد تضمين خواهد کرد . و اگر دراين خصوص
تضمين امنيتی از سوی آمريکا به او داده شود ، مطمئنا از فکر دست يافتن بر بمب اتمی
منصرف می شود . ( قبول دارم که شما مخالف اين قضيه هستيد که ، جمهوری اسلامی به
بمب اتمی مجهز شود ،اما شايد بيشتر به اين علت که ، فعلا زمان مناسبی برای اين کار
نيست و مطمئنا اگر در آينده همفکران شما بر مسند حکومت قرار گيرند ، اصلا بدتان
نمی آيد که بمب اتمی داشته باشيد وآنرا به طرف همسايگان خصوصا ترک زبانتان منجمله
آذربايجان نشانه رويد و با علم کردن قراردادهای به تاريخ پيوسته گلستان وترکمان
چای ،از جمهوری آذربايجان بخواهيد که خاکش را ضميمه ايران کند و از مردم آن
بخواهيد که زبان سگی تان را پارس کنند ) . دومين ترس و نگرانی تان اين است که
آمريکا چنين تضمينی به جمهوری اسلامی بدهد و حکومت اسلامی تا مدت طولانی بر مسند
قدرت باقی بماند . يعنی سياست نه جنگ و نه صلح با آمريکا و ادامه روند فعلی تا مدت
نامعلوم . سياستهای جمهوری اسلامی تا بدينجا مستقيم و غير مستقيم برای ايران
وايرانيت ( فارس و فارسيت ) ضررهايی در بر داشته است . و ادامه اين سياست در دراز
مدت ، شايد ضرباتی جبران ناپذير بر ايران ذهنی تان وارد کند و در نهايت موجب از هم
گسيختگی و فروپاشی جامعه ايران ( مثل آنچه در شوروی اتفاق افتاد ) شود . اين امر
نيز به خودی خود ، موجبات نگرانی تان می شود ،اما نه به اندازه جنگ و برخورد نظامی
.ضمن اينکه سياست فعلی جمهوری اسلامی نيز ، مستقيم و غير مستقيم به نفع همسايگان
ايران می باشد ( همچون دور زدن لوله های نفت و گاز جمهوری آذربايجان از ايران و
ترانزيت آنها از خاک ترکيه به اروپا که باعث شد ، جمهوری آذربايجان در اين خصوص به
حکومت ايران وابسته نباشد – و احتمالا انتقال نفت وگاز ترکمنستان از زير دريای خزر
به آذربايجان و از آن مسير به اروپادر آينده – و ديگر ، آغاز احداث خط آهن باکو به
گرجستان و از آنجا به ترکيه و نهايتا به اروپا و به نوعی احيا جاده ابريشم قديمی
که ظرفيت بالايی در حجم تجارت را ممکن خواهد کرد ) ، يقينا اين اتفاقات به هيچ وجه
برای شما خوشايند نيست ، حال آنکه من از اين رويدادها بسيار خرسندم .

اما با
توجه به شرايط فعلی ،آنچه به نظرم غير ممکن می رسد ،اين است که اپوزيسيون دربرابر
جمهوری اسلامی به يک اتحاد مشترک دست يابند. خودتان بهتر می دانيد که ،اپوزيسيون
دارای چه مشکلاتی در داخل و خارج از ايران می باشد . نداشتن يک آلترناتيو برای
جمهوری اسلامی و انفعال در اپوزيسيون ، از مشکلات مهم آن است . علت آن به نظرم ،
نبودن اعتماد متقابل بين دسته جات مختلف اپوزيسيون نسبت به همديگر است . اقوام ساکن
در ايران که تنها وتنها به دنبال احقاق حقوق پايمال شده خود می باشند ، به هيچ
عنوان نمی توانند به گروههايی از اپوزيسيون فارس زبان که اين حقوق را ناديده می
گيرند ( پان ايرانيست ها ) اعتماد کنند وبا آنها در زير يک چتر گرد هم آيند . آنها
که در حکومت اسلامی باشعار اتحاد اسلامی سرکوب می شوندو در حکومت پهلوی نيز باشعار
اتحاد ملی سرکوب شده بودند ، اعتمادشان از اين گروهها با هر عنوان وماسکی ، چه
دموکراتيک گونه ( همچون جمهوری خواهان) وچه غير دموکراتيک گونه ( همچون سلطنت طلب
ها ) سلب شده است . چون قبلا به نوعی جاده صاف کن جريانات سياسی به نفع حکومت
مرکزی شده بودند ،ديگر از اين اشتباهات قبلی شان درس گرفته اند . در اين بين بعضی
از شخصيت های فعال و سياسی اپوزيسيون فارس زبان ، برای فريب اقوام و بهره کشی
ازآنها به نفع مقاصد سياسی شان ،چنين استدلال می کنند که : اول ومهمتر از همه چيز
برقراری دموکراسی در نظام اداری و سياسی کشور است ،بعداز تحقق اين امر نوبت به
احقاق حقوق اقوام ميرسد . گو اينکه احقاق حقوق اقوام ، مسئله چندان دموکراتيکی
نيست، و اگر هم هست ، در اولويت های بعدی قرار دارد . وعده های سرخرمنی که ديگر
کسی فريب آنها را نمی خورد. آيا در صورتيکه اقوام غيرفارس ساکن در ايران بر عليه
جمهوری اسلامی با اپوزيسيون فارس زبان متحد شوند و بعد از دادن هزينه های بسيار
موفق به تغيير شرايط و برقراری دموکراسی مورد نظر آنهادر کشور شوند، از طرف ايشان
با رفتار سياسی يی شبيه به رفتار جمهوری اسلامی و حکومت سابق پهلوی مواجه نخواهند
شد ؟ چه تضمينی برای احقاق حقوق شان از طرف آنها در بعد از جمهوری اسلامی وجود
دارد ؟ هيچ تضمينی ، هيچ تضمينی به جز لطف و مرحمت پان ايرانيست ها ( با هر عنوانی
) متصور نيست . لطف و مرحمتی که در اين صد سال اخير از آن بسيار برخوردار گرديده
ايم ! اپوزيسيون سلطنت طلب که در اطراف آن فرزند خلف از نژاد پاک آريايی در آمريکا
جمع آمده اند ،اختلافات اساسی در خصوص نحوه اداره سياسی کشور با جمهوری خواهان
دارند ، و اين اختلاف اجازه نمی دهد که هر دو گروه متفقا تشکيل يک جبهه سياسی
بدهند . از طرفی ديگر ، هر دو گروه بااينکه می دانند ، نقش اقوام در زير وبم های
مسائل سياسی ايران چقدر مهم و تاثير گذار وتعيين کننده است ، ولی حاضر نيستند که
در انديشه های سياسی خود تجديد نظر کرده و از اين طريق با اقوام مذکور ، از موضع
برابر متحد شده و يک اپوزيسيون قوی تشکيل دهند . لازمه اين کار ، پايبندی آنها حد
اقل به يک سيستم فدرالی به معنای واقعی کلمه ، برای اداره سياسی کشور به طور کاملا
برابر است . بعضی از گروههای اقوام ساکن در ايران ، دارای تنشهايی در بين شان
هستند . مثلا کردهاادعای ارضی در خاک آذربايجان غربی دارند . همچنين ،بعضی از
گروههای کرد ، به اميد تحقق يافتن وعده سرخرمن از سوی پان ايرانيست ها با هر نام و
عنوان سياسی ، و شايد بانيت همدستی با آنها برای از پشت خنجر زدن بر آذربايجان (
آنگونه که بارها همانند خنجری از طرف مرکز ، بر پشت اقوام عمل کرده اند ، مثلا سر
ميرزا کوچک خان جنگلی را بريده و تحويل اعليحضرت پهلوی داده اند ) فعلا چاپلوسی
ايشان را نموده و هر دو گروه با طرح ريزی دسيسه هايی برای آذربايجان ، سعی در
نزديکی به همديگر می کنند . و نتيجه همين می شود که هست : يعنی همه اپوزيسيون و
حتی توده مردم به اميد آمدن فرشته نجاتی از بيرون( و عمدتا ايالات متحده ) ،
منفعلانه نشسته اند و اميد دارند که فرشته ذکر شده ، آنها را از دست جمهوری اسلامی
نجات دهد . و اگر اين فرشته از در وارد شود ، مطمئنا به نفع جمهوری اسلامی در
برابر او مقاومت نخواهند کرد . نظير آنچه به کرات در تاريخ ايران اتفاق افتاده است
.

اما
آنچه من از آن وحشت دارم اين است که ، جمهوری اسلامی در پروسه ديالوگ و گفتگو با
ايالات متحده، و يا حتی بعد از درگيری نظامی نه چندان شديد با آن کشور و پی بردن
به اين موضوع که توان مقابله با آمريکا را ندارد ، و همچنين ترس از اعتراضات و
قيامهای داخلی ، يواش يواش از موضع خود در خاورميانه عقب نشينی کند و سپس در خصوص
عقب نشينی از خطوط قرمز خود ، توجيهاتی همچون نوشيدن کاسه زهر و صلاح و مصلحت کشور
و نظام پيداکند و متعاقب آن ، سردمداران حکومت با تغيير آرام رژيم به شرط باقی
ماندن در مسند قدرت و در قالب دولت عميق موافقت کنند وموقعيت را برای نافعان
ايدئولوژی پان ايرانيسم فارس محور ، در فرم حکومتی حتی جمهوری فراهم کنند . قطعا
اين کار مورد پسند شما و هم انديشانتان خواهد بود و زحمت اپوزيسيون منفعل را کاملا
کم خواهد کرد وآنچه را که اپوزيسيون مورد دلخواه و آرزوی شما در پی انجامش است ،
جمهوری اسلامی به دست خود انجام خواهد داد . بدينگونه است که دموکراسی واقعی برای
ايران ، قربانی معاملات سياسی و ايدئولوژيک خواهد شد و جريانهای رخ داده در ايران
در اين نزديک به صد سال اخير ، مجددا با عنوانی ديگر تکرار خواهد شد و فاتحه
پيشرفت و ترقی برای اين کشور خوانده خواهد شد . اما آنچه باور دارم اين است که ،
در آن صورت نيز چيزی دستگير نافعان چنين رويدادهايی نخواهد شد . و سياستهای نادرست
احتمالی آنها ، انعکاس خاص خود را هم در داخل ايران و هم در خارج از آن خواهد يافت
. فراموش نکنيد که ، همسايگان ايران نيز از صدور پان ترکيسم ويا پان عربيسم به
داخل ايران اصلا عاجز نيستند وامکانات بالقوه آنها از هر نظر ، به مراتب بيشتر از
پان ايرانيستها است . کمتر فارس زبانی در کشورهای ترک زبان و عرب زبان وجود دارد ،
اما داخل ايران را بنگريد که ، تعداد ترک زبانان طبق آمار و ارقام جمهوری اسلامی
که هيچ اعتمادی به درستی شان نيست ، به مراتب بيشتر از فارس زبانان است ، به اين
ارقام عرب زبانان و سايرين را نيز بيافزاييد . عجب اينکه اين اقوام بسيار آماده و
مشتاق دريافت چنين صادراتی هستند .

و شما
استاد گرامی ، بهتر است به جای اينکه همچون هم کيشانتان ، در نتيجه ابتلا به
ناخوشی تغيير نامهای جغرافيايی ترکی به فارسی ، دريای خزر را دريای مازندران
بناميد و نيز در اثر مرض ضد ترکی تان ، دانسته و يا به غلط ادعا کنيد ، خزران
آنهايی بودند که سر کوروش کبيرتان را بريدند ، ويا قرار داد به تاريخ پيوسته مابين
ايران و شوروی در مورد رژيم حقوقی دريای خزر را علم کنيد و مدعی شويد که
۵۰ % دريای خزر از آن ايران است (گيرم
که چنين شود ، حاصل آن برای اقوام ساکن در ايران چيست ؟ بودجه بيشتر برای خزانه
رژيم ،امکان بيشتری ايجاد خواهد کرد که، حکومت اسلامی سياست تحليل اقوام و صدور
ايدئولوژی خود را شدت بيشتری بخشد ) و يا همچون بعضی ها ( سيروس آموزگار ، سگ
وفادار حکومت پهلوی ) خواب پريشان و تعبير ناشدنی الحاق جمهوری آذربايجان به خاک
ايران و فارسيزه کردن مردم آن را ببينيد ، به مسائل ايران عادلانه و واقعانه
بنگريد . احقاق حقوق اقوام غيرفارس ساکن در ايران خلاف دموکراسی به معنای واقعی
کلمه نبوده ، وآغاز پروژه ای نيست که پايان آن تجزيه ايران باشد ( البته شما و
جمهوری اسلامی عکس اين قضيه را می انديشد ). شما که انسان دموکرات و غرب ديده ای
هستيد ، در شگفتم که حتی يک مورد و يک جلسه در خصوص مسئله آذربايجان و جريان يکم
خرداد
۱۳۸۵ زبان
به سخن نگشوده ايد . ( علت آن اين است که، آذربايجان نشان داد ،اين بار تنها و
تنها به مشکلات خود می انديشد و مورد بهره برداری هيچ گروه خاصی برای رسيدن به
مقاصدشان قرار نمی گيرد، اگر اين جريان برای ايرانيت تان- فارسيت – قابل بهره
برداری بود تا حال به کرات در مورد آن تفسير و تعبير کرده بوديد ). سخن ديگرم با
شما اينکه ، هر انسانی می تواند عاشق هويت و فرهنگ ملی خود باشد ، اما آيا اين عشق
به خود می تواند تا اندازه ای باشد که ، او را در برابر فرياد های حق طلبانه يک
ملت ديگر به سکوت وادارد ؟ ريشه های اين عشق عظيم و نارسيس وارتان به ايران و ايرانيت
( فارس و فارسيت ) در چيست ؟ معروف است که فرانسوی ها در ميان ملل اروپايی ، متکبر
و خود پسند هستند . البته که اخلاق نکوهيده ايست ، اما برای اين خود پسندی آنها
دلائل تاريخی زيادی وجود دارد . اما شما چرا احساس می کنيد که آقای همه ملت ها در
خاورميانه هستيد و سايرين نوکر شمايند ؟ اين عشق به خود از کجا سرچشمه می گيرد و
عاشق چه چيزتان هستيد ؟ دلائل تاريخی آن در گذسته و حتی در حال حاضر چيست ؟ اين
سوالی است که برای من بدون جواب مانده است . عجب اينکه گمان می بريد ، همه دنيا و
به خصوص همسايگانتان ،نيز ، عاشق ايران وايرانيت تان هستند .مثلا اينکه ، همسايگان
ترک و عرب تان از عشق جانسوز به ايرانيت آرام و قرار ندارند و تلاش دارند فرهنگ
ايرانی تان را در آغوش کشيده و زبان سگی تان را تاج سرشان کنند . نکند عاشق پدران
هخامنشی تان در دوهزار و پانصد سال قبل هستيد ؟ ولی آنها که هيچ قرابت زبانی ،
هويتی و خونی با شما ندارند ،ريشه هايتان در افغانستان می باشد . بالفرض که آنها
پدران شمايند ، فعلا در قرن بيست و يکم و هزاره سوم ، در مقايسه با ملل پيشرفته
جهان چه تحفه ای هستيد که دو هزار و پانصد سال پيش چه بوده باشيد . آيا عاقلانه
نيست که ،از اين عشق افسانه ای و خواب آور و از اين هذيان بيرون بيائيد و به
رخدادهای آذربايجان و ساير مناطق غير فارس نشين در حالت بيداری و واقع گرايانه
نگاه کنيد .

جريان سياسی يی که در آذربايجان رو به خيزش
دارد ،نه پان ايرانيسم فارس محور و نه بنياد گرائی اسلامی است . بلکه تنها و تنها
يک جريان ملی گراست که ،پايه های آن بر روی يک آگاهی و مقاومت فرهنگی استوار
گرديده است . بيداری ملی در آذربايجان روز بروز در حال فزونی می باشد . سياست
فارسيزه کردن به زبان ترکی در داخل ايران ضربات سختی وارد آورد ، اما نتوانست آن
رااز ميان بردارد . مقاومت فرهنگی در آذربايجان که از قديم الايام يک قطب فرهنگی
بوده است ،هر روز قدرت و نيروی تازه ای می گيرد . اين زبان در داخل مرزهای ايران
تدريس نمی شود ،اما در خارج از مرزهای ايران به حيات خود در هر بعدی و قويا ادامه
می دهد . عصر ارتباطات اين امکان را فراهم آورده که در داخل مرزهای ايران ، هر
خانواده آذربايجانی در ازاء
۴ و يا ۵ کانال تلويزيونی فارس زبان، ۲۰۰ الی ۳۰۰ کانال تلويزيونی ترک زبان عمدتا از ترکيه
وکمتر از جمهوری آذربايجان داشته باشد .و جذابيت و کيفيت به مراتب زياد آنها از
کانالهای فارس زبان که صبح تا شب موعظه می کنند ، باعث علاقه مندی دوچندان به آن
کانالهای تلويزيونی میشود . اين امر باعث می گردد که ارتباط ترکان آذری با زبان
مادریشان( هر چند به لهجه ای متفاوت تر ) هميشه برقرار باشد ، و در تاثير اين
کانالهای تلويزيونی مقاومت فرهنگی و زبانی در آذربايجان نيروی چند برابری بيابد .
بيداری ملی ترکان آذری اجازه نخواهد داد که ، آذربايجان من بعدبه خاطر مقاصد سياسی
ديگران بازيچه شود .سايراقوام نيز چنين اشتباهی را نخواهند کرد، فی الواقع ديگر
چنين شرايطی وجود ندارد .قطعا اگر اقوام و خصوصا ترکان اذری ، حرکتی در جهت تغيير
شرايط فعلی ايران انجام ندهند ، هيچ اتفاق و جريان داخلی و مردمی در اين کشور
نخواهد افتاد ، و اگر هم چنين حادثه ای رخ دهد ، تاثير گذار و قوی نخواهد بود .
اپوزيسيون فارس زبان به تنهايی قادر به اين کار نيست ، همچنانکه تا حالا با وجود
تمام امکاناتی که در اختيار دارند و در اختيارشان گذاشته می شود ، نبوده اند . ترس
از اينکه احقاق حقوق اقوام ساکن در ايران و از آن جمله ترکان آذری ، منجر به تجزيه
ايران می شود ، کاملا نابجا است .بلکه برعکس ، پايمال کردن و زير پا گذاشتن اين
حقوق نتيجه تمايل گريز از مرکز را به دنبال خود دارد . ( البته اگر سياستی درجهت
ايجاد چنين تمايلی از طرف مرکز اتخاذ گردد ، اقوام غيرفارس زبان از آن استقبال
خواهند کرد )

تنفر در ميان اقوام و من جمله ترکان آذری به
سلطه ايران و ايرانيت ( فارس و فارسيت ) تاحد قابل رويت فزونی يافته است . همچنانکه
اين تنفر ، به دلائل مختلف و موجه و بجا ، در ميان همسايگان ترک و عرب ايران ،
نسبت به ايرانيت و حکومت اسلامی وجود دارد . در داخل ايران کافيست که توهينی به
ترکان آذری ، از طرف هر شخص و يا گروه و موسسه ای که متعلق به هويت فارسی است ،
انجام گيرد، فورا جواب خود را خواهد گرفت . بااينکه شهريار به عنوان يک ريش سفيد ،
جواب اين نوع اهانت ها را طی شعری بلند و استادانه داده است ، توده مردم نيز حاضر
جوابانه از دادن پاسخ (( فارس سگ )) هيچ ابايی ندارند . توهين به مردم آذربايجان
چنين انعکاسی يافته است . تز ايدئولوژی پان ايرانيسم تان نيز آنتی تز پان تورانيسم
و يا پان ترکيسم و همچنين پان عربيسم را در برابر خود دارد . سنتز آنچه خواهد بود؟
وقايع آينده آن رانشان خواهد داد. در حال حاضر در جامعه ايران دوپارگی ( فارس و
ترک) و يا درست تر اينکه چند پارگی ( فارس ، ترک، عرب ، کرد ، بلوچ ) به وضوح ديده
می شود . مشکل به نظر ميرسد که اين پاره ها بار ديگر به هم وصل شوند . مطمئن باشيد
نه پان ايرانيسم فارس محور و نه اسلاميسم شيعی محور قادر به وصل اين پاره ها
نخواهد بود . واصرار در تداوم سياست صدسال اخير ،تحت هر لفظ زيبا و فريبنده ای همچون
دموکراسی وحقوق بشر و با هر نوع زيرکی در تعبير و تفسير چنين واژگانی ، اين پارگی
وگسيختگی را بيشتر و بيشتر خواهد کرد و سنتزی نه چندان خوش آيند را سبب خواهد شد .
به اميد آنکه عدالت واقعی ،به جای ايدئولوژی و خود بزرگ بينی کوچکتان ، نخست در
واژگان و سپس در عمل تحقق پيدا کند و گرنه قطعا پايان خوشی برای شما و هم
انديشانتان متصور نيست .

در
پايان متذکر می شوم به خاطر اهانتهايی که به هويت فارسی و بعضی اشخاص نمودم ،اصلا
پشيمان نيستم و عذرخواهی نمی کنم .اولا اين نوع رفتار از اساتيد ودکترهايی همچون
شما تلمذ گرديده است و من شاگرد بی سواد را در اين خصوص تقصيری به گردن نيست که ،
هرچه آموختم از شما بود . ديگر اينکه ، اين اهانت حتی يک هزارم اهانت هايی نيست که
در صد سال اخير به زبان و هويت ترکی ( همچنين زبان وهويت همه اقوام غيرفارس ) و
مدافعان آن ، هم در گفتار و هم در عمل گرديده است . يقينا ، ترازوی عدالت محق بودن
اقوام غير فارس و من جمله ترکان آذری را در اين مورد نشان می دهد .

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا